مصادیق افراط و تفریط در فرهنگ مهدویت

از بزرگ ترین آفت های فکریِ فهم دینی این است که پیران آن دین در دو حالتِ متضادّ افراط و تفریط زندگی کنند؛ یکی پدیده تحجّر و واپس گرایی و دیگری پدیده تسامح و سهل انگاری و دور شدن از خط اعتدال که از جانب شریعت تعیین شده است.

مصادیق#افراط#پدیده#مهدویت

در این صورت است که پیروان آن دین در میان دو لبه گاز انبر قرار می گیرند؛ شرایطی که زاویه از هر طرف بسته می شود. این خود خطر بزرگی است و عواقب منفی بدی در پی خواهد داشت و ممکن است یک ناظر بی طرف را- به گمان اینکه کسانی که خود را معتقد به آن عقیده می نامند، نماینده ی واقعیت آن بوده و اصل این دیدگاه و اندیشه و عمل همین است- سرخورده کرده و از کلّ آن عقیده منزجر و فراری کند.
اینها پاره ای از مصادیق این پدیده هستند:

الف) حکم دولت های پیش از قیام حضرت مهدی علیه السلام

از ابوبصیر از حضرت امام صادق علیه السلام نقل است که فرمودند: کُلُ رایَهٍ تُرفَعُ قَبلَ قِیامِ القآئِمِ فَصاحِبُها طاغُوتٌ یُعبَدُ مِن دُونِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ؛ هر پرچمی که قبل از قیام قائم برافراشته شود، صاحبش طاغوتی است که به جای خدای عزّوجلّ پرستیده می شود». (۱)
برخی از این حدیث چنین برداشت کرده اند که حکومت عدل منحصر در حکومت حضرت مهدی علیه السلام است و در نتیجه، هر حکومتی که قبل از قیام آن حضرت برپا شود، حکومتی باطل و موجب گمراهی است. این تفکر در حقیقت به لائیسم و جدایی دین از سیاست و کنار گذاشتن دین از تصدّی حکوکت و امور جامعه باز می گردد؛ این گونه برداشت از این حدیث شریف، به معنای گنار گذاشتن بسیاری از آیات قرآنی و سایر روایات است و در ضمن مردم را تشویق می کند که هیچ حکومتی را ولو عادل باشد، تأیید نکنند و اصلاً گویا این مسئله ربطی به فقه نداشته و فهمیدن معنای حدیث نیازمند به نظر فقیه نبوده، می توان به ظاهر حدیث اکتفا کرد البته اگر بپذیریم که روایت در این معنی ظهوری داشته و معارضی ندارد.
اما سیر علمی فهم معنای این حدیث به این صورت است: هر پرچمی که پیش از قیام حضرت مهدی علیه السلام به ادّعای مهدویت برافراشته شود، پرچمی انحرافی و گمراه کننده است. و این حدیث به لحاظ مفهومی، هم طراز حدیث شریف دیگری است که به روایت فضل از حضرت امام باقر علیه السلام وارد شده که فرمودند: «مَنِ ادَّعی مَقامَنا- یَعنِی الإِمامَهَ- فَهُوَ کافِرٌ أَو قالَ مُشرِکٌ؛ هر کس مدّعی مقام ما -یعنی امامت- شود، کافر (یا مشرک) است».(۲) بنابراین، هر پرچمی که به این ادعا بلند شود که پرچم مهدی است، صاحب آن پرچم طاغوت است؛ اما بلبند کردن پرچم قیام اگر به معنای دفع ضرر افسد یا برای اقامه امر به معروف و نهی از منکر و امثال این اهداف باشد، این روایت هیچ نهیی از آن نمی کند. این از یک جنبه.
از جنبه مقابل هم اگر این فهم نادرست از این روایت ملاک عمل قرار گیرد، به معنای مشروعیت بخشیدن به هر حکومتی است که روی کار بیاید؛ چون طبق این فهم نادرست از روایت، هیچ ضابطه و قاعده ای برای حکومت در زمان غیبت وجود ندارد و ایدئولوژی حکومت غیر دینی و اداره مردم بدون دخالت آموزه های دینی شکل می گیرد؛ حکومتی که متون دینی در تعریف آن جایگاهی نداشته، یا درباره این مسائل سکوت کرده اند، یا با این استدلال که اصلاً متون دینی ربطی به این امور ندارند و مسائل سیاسی و حکومتی را باید در جای دیگری جست؛ بلکه زشت است که خطابات دینی در امور بدیهی وارد شود و به اعتقاد آنها اداره ی امور جامعه نیز از بدیهیات است.

ب) سرنوشت اهل ذمّه در زمان حضرت مهدی علیه السلام

از ابوبصیر نقل است: از حضرت امام صادق علیه السلام پرسیدم: تکلیف اهل ذمّه در زمان حضرت مهدی علیه السلام چه خواهد شد؟ فرمودند: «یُسالِمُهُم کَما سالَمَهُم رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ یُؤَدُّون الجِزیَهَ عَن یَدٍ وَ هُم صاغِرُونَ؛ او چنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله با آنها از در مسالمت درآمد با آنها صلح خواهد کرد تا زمانی که با خضوع و تسلیم، جزیه را به دست خود بپردازند!».(۳)
و از جابر روایت شده است که حضرت امام باقر علیه السلام فرمودند: «یَحکُمُ بَینَ أَهلِ التَّوراهِ بِالتَّوراهِ وَ أَهلِ الاِنجِیلِ بِالاِنجِیلِ وَ بَینَ أَهلِ الزَّبُورِ بِالزَّبُورِ وَ بَینِ أَهلِ القُرآنِ بِالقُرآنِ؛ [حضرت مهدی علیه السلام] بین اهل تورات به حکم تورات، بین اهل انجیل به حکم انجیل، بین اهل زبور به حکم زبور و بین اهل قرآن به حکم قرآن حکم می کند». (۴)
برخی به مقتضای فهم خود، از این روایات چنین برداشت کرده اند که اهل کتاب بر حق هستند؛ چون آن حضرت زمین را پر از عدل و داد می کند و از جمله قوانین ایشان، امضای سایر ادیان و حکم کردن بر طبق حکم آنها است و چون حکم آن حضرت، سراسر حق و عدل است و طبق این روایت به توجیه و هدایت آنان نپرداخته؛ بلکه احکام آنها را امضا می کند و این به معنای حقّانیت آن ادیان و عدم انحصار حقّانیت در دین اسلام است. این از یک جهت. از جهت مقابل نیز برخی به این سو رفته اند که آن حضرت طبق آیه شریفه: ( وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَیکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ؛ و با آنها پیکار کنید! تا فتنه باقی نماند؛ و دین، مخصوص خدا گردد)(۵) تمام امّت های غیر شیعی را به اشد مجازات می رساند.
معنای این روایت به مقتضای جمع عرفی بین روایات، چنین ظهور پیدا می کند که حکم جزیه در مرحله اولِ حکومت حضرت امام زمان علیه السلام که قبل از استقرار دولت آن حضرت است، باقی خواهد ماند؛ یا تا زمانی که حجت و برهان کامل بر آنها اقامه شود؛ یا تا زمانی که رجعت محقق گردد، حکم جزیه برای اهل ذمّه باقی خواهد ماند.

ج) بحران تفکر مهدوی

پدیده ی دینی مهدویت، همواره میان دو بحران قرار دارد: یکی بحران خرافه و گرایش افراطی به مسائل غیبی و ماورایی، دیگری گرایش افراطی به مادی گری و انکار کلّیِ جهان ماوراء الطبیعه؛ مثلاً در بخش اول، مفاهیمی چون جن یا فرشته یا شیطان از یک سو در میان اقشار دینی برای مردم نادان و متعصب بر پایه خرافات و حماقت بشر تفسیر شده و عقل مردم به بازی گرفته شده، در پیِ سوء استفاده از افراد ساده، ویران ساختن معارف علمی و به دنبال آن، استفاده های مالی و سیاسی از این راه هستند؛ داستان هایی همچون قتیل الجن،(۶) تسخیر جن، خبر دادن جن از چیزهای پنهانی و دخل و تصرف وسیع اجنّه در جهان ما، همه از همین ساخته ها و پرداخته ها هستند.
در مقابل، برخی دیگر، پدیده های دینی را بر اساس قوانین حسیِ صرف تفسیر می کنند و به عنوان مثال، مسئله ی جن را از اصل انکار کرده و هر چه در این زمینه گفته شده را تحت عنوان پدیده های نامأنوس در ذهن، لباس علمی پوشانیده اند. مثل اینکه کسی گفته باشد: اگر سیبی از درخت بیفتد، جن آن را می اندازد و بعد با کشف قانون جاذبه ثابت شود که افتادن سیب از درخت ربطی به جن ندارد. یا اینکه کسی بگوید: پوسیدگی دندان ها برای این است که جن در آن لانه می کند و بعد با کشف میکروب ها و امثال آن، اصل مطلب روشن شده باشد که امثال اینها در تفسیر المنار آمده است.
جریان مهدویت نیز چه در اندیشه و چه در رفتار، عمداً یا از روی نادانی با خرافات همراه شده و احساسات توده ها در جهت مقاصد سیاسی یا شخصی که هیچ ربطی هم به اصل قضیه مهدویت نداشته، مورد سوء استفاده قرار گرفته است. اندیشه مهدویت گاه در اثر هیجانات مردمی به حرکت در آمده و گاه برای آن داستان ها ساخته و پرداخته شده، و به دکّانی برای کسب قداست و وجاهتِ ورشکستگان تبدیل شده است و به تعطیل دانش و تخصص انجامیده یا به جای آن نشسته است. در نتیجه، این اندیشه زیبا مورد سوء استفاده قرار می گیرد تا بشر را به آسیاب نادانی سوق دهند، مفاهیم بر حق و واقعی واژگونه شده و مسائل ماورایی مورد غلو قرار گرفته، و اندیشه مهدوی در دامن خرافات می افتد. میزان و دانش به تعطیلی گراییده و مردم به سوی غیبت مطلق و دور شدن از اسباب و علل طبیعی و تکوینی کشیده می شوند. اسباب و عللی که به اعتقاد ما، خداوند متعال آنها را نظام ِسیرِ هستی در جهانِ امتحان قرار داده است. به نظر ما اگر چه امور غیبی و ماورایی در جهان بینی ما نقش دارند؛ اما همه چیز در آنها خلاصه نمی شود و علوم و فنون نیز نقش خود را در این عرصه دارا هستند.
در مقابل، تفکر دیگری هست که در آن، تفکر مهدویت با اصل و فرعش به کلّی ردّ و انکار شده است، حتی اگر بگوییم: این کار واکنشی ناخودآگاه در برابر مواضع دسته اول است که گرایش مطلق به غیب دارند. به این ترتیب، کلّ این اندیشه به سُخره گرفته شده، رنگ و لعاب مادی به آن داده شده است؛ چنان که مهدویت را به جای اینکه عملیات اصلاح جهان به دست یک فرد معیّن باشد، یک اصلاح اجتماعی، یا تسلط یافتن قریش بر همه ملت ها تفسیر کرده اند. یا با کاستن از وزنِ این تفکر، آن را در حدّ ادعاهای عادی پایین آورده، یا ایمان به آن را بی فایده قلمداد کرده و بحث درباره آن را به آینده و وقتی که به وقوع بپیوندد واگذار نموده، یا آن را امری افسانه ای، خیالی و میراث جوامع دیگر وانمود کرده اند. پیشگامان این نظریه، احمد امین مصری، سعد محمد حسن، محمد بن عبدالله بن عثمان، خطیب و ابن خلدون هستند.
به نظر من، دعوت به عقلانیت و واقع گرایی به معنای کنار گذاشتن غیب نیست. به همین نسبت، ایمان به غیب هم به معنای فرار از قید عقل و کنار گذاشتن دانش نیست؛ بلکه جمع بین دو مقوله عقلانیت و غیب نه تنها ممکن، که واقع هم شده است.
معیار سنجش، حق و واقعیت است؛ اما نه محدود به دایره ی محسوسات؛ بلکه واقع نفس الأمری که جهان غیب را نیز دربر گرفته، معارف دینی را پذیرفته و راهی می یابد تا معارف دینی با اصول اثبات شده ی علمی و نتایج عملیِ آن، تداخل و برخوردی نداشته باشد. بنابراین، غیبی که در مسئله ی حضرت مهدی علیه السلام از آن سخن می گوییم، غیب منتظم است نه غیب موهوم؛ یعنی گرچه برخی از موارد غیبی است و عقل را در ادراک آن راهی نیست، مثل ظهور ناگهانی که تعیین وقت و چگونگی آن در حیطه ادارک عقلی نیست؛ اما در عین حال، اصلِ وجود امام و تأثیری که در جهان دارد، امری است که مجالی برای رد و انکار آن نیست.
خدای متعالی فرماید: ( تِلْکَ مِنْ أَنْبَآءِ الْغَیبِ نُوحِیهَا إِلَیکَ ؛ اینها از خبرهای غیب است که به تو (ای پیامبر) وحی می کنیم)(۷). چنین غیبی، با دانش و اندیشه منافات و برخوردی ندارد؛ نه مثل بعضی از امور غیبی که مانع اندیشه و علم است. پس ما هرگز راضی نمی شویم که اصلاحات علمی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را رها کنیم و تنها به یک امر غیبی بچسبیم یا چشم امید به آینده ای موهوم بدوزیم تا پیشوا و منجی بیاید و همه مسائل را حل کند؛ بلکه به اعتقاد ما تلاش جدی برای فعال سازی بازوهای اقتصادی، علمی و اجتماعی که خود، زمینه ساز ظهور آن حضرت هستند، بسیار ضروری و بلکه موجب تعجیل در فرج است.

د) دیدگاه دینی، سلفی گری یا اعتزال

در نزد برخی که با دیدگاه سلفیِ اشعری، مسائل را تحلیل می کنند، فهم دینی منحصر به الفاظ است، حتی اگر با عقل در تعارض باشد؛ این دیدگاه مانع از تأویل است و منجر به اعتقاد به مظاهر جسمانیت خدا و زیاد شدن اصطلاحات بدعت آمیز و عدم پذیرش هرگونه اصلاح، و اصرار بر توقیفی بودن در عمل و رفتار شده است.
در مقابل، دیدگاه اعتزالی است که در قدرت و نفوذ عقل در همه مسائل مبالغه می کند؛ این دیدگاه موجی نشأت گرفتن پدیده عقل ظنّی و قیاس و استحسان(۸) شده؛ بلکه کار به جایی کشیده که هر چیز را که عقل محض از درک آن عاجز باشد، انکار کرده و عملاً دایره ی عمل نصّ دینی را تعطیل کردند تا در ادامه، براهمه(۹) را با لباسی جدید زنده کردند و از ارزش روایات مخالف با عقل استحسانی کاستند؛(۱۰) آنان ناخودآگاه از غیب و امور وابسته به جهان غیب دور شده، به واقع گرایی تجربی گرویدند و معارف قرآنی را امری بشری دانستند.
به نظر ما حقّ این است که: یک موضوع دینی، از ترکیب عقل نظری، عقل عملی و عقل وحیانی -یعنی دریافت هایی که از جهان بالا و وحی به ما می رسد- تحقق می یابد و الفاظ و خطابات دینی، مسیر حرکت عقل وحیانی است؛ اما در عین حال، تحت سیطره ی قواعد لغوی و ظواهرِ معتبر است، البته به شرطی که قرینه ای -ولو قرینه ی منفصل- بر اراده ی خلاف ظاهر وجود نداشته باشد. وجود مجاز لغوی و چیزهایی از این قبیل مانند کنایه و استعاره و تمثیل نیز در متون دینی -در صورتی که قرینه های لازم وجود داشته باشد- امری پسندیده و پذیرفتنی است. پس نصّ دینی با مراعات مقتضای حالِ هر عصری که در آن به کار گرفته می شود، شکل می گیرد.
در نتیجه می توان گفت: به نصّی که ما به آن معتقدیم در دام سلفی گری می افتد و نه سلطنت عقل به ورطه اعتقادات معتزلی. به عبارت دیگر: طبق عقیده ما، حجّیت عقل بشری به کلی انکار نشده و فعالیت عقل عملی که به تسلیم و اذعان و ایمان منتهی می شود، تعطیل نمی گردد؛ اما به ناچار باید طبق ضوابط و در محدوده ای که برای همه ترسیم شده است به عقل وحیانی هم مراجعه شود، چه دین را بپذیرند یا آن را نپذیرید؛ زیرا این دستورات، نه تنها از متن عقل وحیانی، که از متن واقع گرایی علمی تشریع شده که پذیرش آن فراگیرتر از آن است که انسان در دایره دین بوده و آن را پذیرفته باشد، یا خارج از دایره دین بوده و آن را نپذیرفته باشد.
مهدویت از پدیده هایی است که باید -طبق همین روشی که گفتیم- به وسیله عقل عملی، عقل نظری و عقل وحیانی دریافت شده و مورد بررسی قرار گیرد؛ اما گاه به نظر می رسد به جهت سلفی گریِ شیعی که افراد نادانِ مقدس نمایِ متحجّر ایجاد می کنند، مفاهیم موجود در تفکر مهدوی دستخوش پاره ای از مفاسد و انحرافات شده است. چنین کسانی همواره امور سطحی را گرفته و از اسرار درونی حرکت مهدوی فرار می کنند. از طرف دیگر، نگرش اعتزالی در گروه دیگری از شیعیان موجب شده که تفکر مهدوی تنها در ترازوی عقل نظری بشری سنجیده شود و لاغیر. عوامل خشک دیگری نیز در میان شیعه هست که به دور از ابعاد معنوی که ما به وسیله ی عقل عملی آن را ادارک می کنیم، برای تفکر مهدوی خطر ساز شده و با اندیشه ای به دور از شادابی معنوی به این مقوله پرداخته اند.

هـ) بحران در پیام مهدویت

اگرچه تئوری مهدویت به لحاظ اندیشه و محتوا کامل است؛ اما پدید آورندگان این پیام، گاه خود سبب نوعی پوشیدگی و ضعف در آن می شوند. این امر موجب می شود که عقل و اندیشه در درک این پیام دچار مشکل شده و نتواند با آن تعامل کند.
چند نمونه از این ضعف ها:
این پیام دارای عناصر پیچیده و ابزارهای کهنه و راه کارهای فرسوده بوده و به دفع شبهات قدیمی می پردازد، خصوصاً که در عمل نیز با رفتارهایی از همین قبیل همراه شود. لازمه ی این عوامل این است که این پیام یک پیام کهنه است و کهنگیِ آن، به اصل تفکر نیز سرایت می کند. از چنین مقدمه ای، این نتیجه حاصل می شود که: این تفکر از همراهی با دوران کنونی و آینده ناتوان است، پس باید بر ضدّ آن شورید و آن را از عرصه های علمی زدود. این حالت در برخی افراد به حدی می رسد که از وابستگی به این تفکّر خجالت می کشند؛ چون گمان می کنند ممکن است با اعتقاد به پیام مهدوی، مدال فرهنگ از سینه آنان کنده شود، چون اطمینانی به اندیشه مهدوی ندارد و دیگران نیز آنان را به دلیل اعتقاد به آن متهم می کنند. در نتیجه، ناخودآگاه از اندیشه مهدوی بیزار می شوند و این همه به جهت کهنگی پیام است.
مشکل دیگر این است که: اگر اندیشه مهدوی را با پیامی نو و متناسب با دیدگاهی بیان کنیم که خلأ فکری جوانان را پرکند، تنها به نیاز فکری یک طبقه از جامعه پاسخ داده ایم و در ضمن، ناچار خواهیم بود تفکر مهدوی را با مفاهیمی همچون دموکراسی، سوسیالیسم، کمونیسم، جهانی شدن، لیبرالیسم، مدرنیسم و پست مدرنیسم تکنوکراسی و … همراه کنیم، در نتیجه به عنوان مثال در دموکراسیِ مهدوی آن حضرت باید به رأی اکثریت احترام بگذارد، حتی اگر با رأی خودش مخالف باشد و امثال اینها.
مشکل این پیام در این است که: این افکار به صورت کامل در نظر ما پذیرفتنی نیست و پایین آوردن سطح یک اندیشه ی آسمانی در حدّ تئوری های غلطِ قراردادی است. گرچه ممکن است این معنای اصطلاحات را تغییر داده و آنها را در معانی دیگری غیر از آنچه صاحبان اصلی آن به آن اعتقاد دارند و از نظر اسلام مردود است، به کار ببریم؛ اما اشکالی که باقی می ماند، این است که: حتی در این صورت هم، مهدویت یک پدیده التقاطی خواهد بود آمیخته از معانی اسلامی و الفاظ غیر اسلامی. در واقع نظریه نوسازی و اسلامی کردنِ اصطلاحات غربی، به نوع آشفتکی و سردرگمی در معانی منجر خواهد شد. به علاوه که نفس این شیوه، زشت و به معنای عدم اطمینان به اصطلاحات موجود در فرهنگ اسلامی است.
به هر حال، ما با بحران اصطلاحات مواجه نیستیم تا دست به دامان اصطلاحات فرهنگ های دیگر شویم و اگر جایی ناچار بودیم که از چنین اصطلاحاتی استفاده کنیم، باید قرینه های آشکاری در سخن قرار دهیم تا از پیچیدگی در معنی و حمل سخن بر معنای غلط جلوگیری شود؛ مثلاً ممکن است لفظ دموکراسی به معنای مشورت با دیگران و استفاده از تجارب آنان به کار برده شود و این معنا اگر چه یک اصل پذیرفته شده اسلامی است؛ اما به کار بردن این لفظ ممکن است موهم این معنا باشد که منظور حاکمیت رأی اکثریت بر احکام آسمانی است.
از دیگر موارد، بیان پیام مهدوی با لحنی به شدت عرفانی یا به شدت رویایی است که عقل جز با تکلف و تأویل، تحملِ ادارک آن را نداشته باشد. همچنین است که کسی چون به باطن حقایق و نکات دقیق آن آگاهی دارد، در برابر دیدگان دیگران کاری بر خلاف ظاهر انجام دهد. در این باره از حضرت علی علیه السلام روایت شده است که فرمودند: «یا حُذَیفَهُ! لا تُحَدِّثُ النّاسَ بِما لا یَعرِفُونَ فَیَطغَوا وَ یَکفُرُوا؛ ای حذیفه! حدیثی که در اندازه ی درک مردمان نیست برای آنان بازگو نکن که طغیان کرده و کافر می شوند».(۱۱) از آنجا که جریان مهدویت به لحاظ معارف دارای مراتب متعددی است که جز اشخاص خاص، کسی تحمل درک بعضی از آنها را ندارد و اگر به دست عامّه مردم برسد، جز لقلقه زبانی برایشان نخواهد داشت، روایت کردن چنین احادیثی بی معنی است. در همین راستا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز وارد است: «إِنّا مَعاشِرَ الأَنبِیاءِ أُمِرنا أَن نُکَلِّمَ النّاسَ عَلَی قَدرِ عُقُولِهِم؛ ما جماعت پیامبران، فرمان یافته ایم تا با مردم به اندازه عقل های آنان سخن بگوییم».(۱۲)
از دیگر آفات پیام مهدوی می توان این موارد را بشمرد:
– استفاده از مبالغه و مجاز یا حواله دادن این تفکر به غیبِ جبری و سلب اراده ی تغییر و تأثیر از انسان مؤمن و تعطیل امر به معروف و نهی از منکر به لحاظ پیام.
– توصیع تفکر مهدوی به عنوان طرحی عادی که بسیاری دیگر نیز می توانند آن را بسازند و نیازی به شایستگی های آسمانی و حمایت ربانی ندارد.
– توصیف پیام مهدوی به اینکه سعی در بزرگ کردن شخصیت هایی دارد که در برهه ی خاصی از زمان می زیسته اند و سعی در تجدید ساختار این پیام.
– دور کردن پیام مهدوی از متن زندگی مردم.
– استفاده ابزاری از این پیام در مسیر افراط، زور، نظامی گری، تعصب، سخت گیری و کشتار مردم و خلق روح ناامیدی و بی مسؤولیتی.
اما در واقع، پیام مهدوی آلوده به هیچ یک از این انحرافات و مفاسد نیست؛ بلکه این پیام باید پیامی باشد دفاعی، همراه با زمان، اصیل، علمی، معنوی، عقلانی، غیبی و قرآنی که رساننده مردم به قلّه های ایمان است. نه راستیِ سلفی و نه چپیِ تجددگرا که مفاهیم حقّه ی اسلامی را از بین ببرد.
از حضرت علی علیه السلام روایت شده است که در بیان نشانه های عصر مهدوی فرمودند: «یَعطِفُ الهَوی عَلَی الهُدی إِذا عَطَفُوا الهُدی عَلَی الهَوی وَ یَعطِفُ الرَّأیَ عَلَی القُرآنِ إِذا عَطَفُوا القُرآنَ عَلَی الرَّأیِ؛ او (مهدی) هواها را به هدایت باز می گرداند وقتی که مردم را به سوی هوا برگردانده باشند و رأی و نظر مردمان را به قرآن ارجاع می کند وقتی که مردم قرآن را به رأی خود باز گردانده باشند»(۱۳) علی علیه السلام اصل زیر پا گذاشتن همه خواسته های نفسانی بشر را نمی پذیرد؛ بلکه این خواسته ها را در جهت رسیدن به هدف والا به رشد و بالندگی می رساند، به خلاف کسانی که اهداف خود را برای رسیدن به خواسته های نفسانی زشت می کنند . آن حضرت همچنین از حاکمیت نظرات شخصی بر قرآن جلوگیری می کند؛ بلکه کار را بر عکس دانسته و قرآن را حاکم بر عقل فردی می داند.

نمونه هایی از پیام مهدویدر اینجا به چند نمونه از پیام های ناب مهدوی که مبیّن عقاید، فقه، رفتار فردی و اجتماعی، آداب و سنن است، اشاره می کنیم:
۱- ( وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ؛ و خواستیم بر کسانی که در آن سرزمین فرودست شده بودند، منّت نهیم و آنان را پیشوایان [مردم] گردانیم، و ایشان را وارث [زمین] کنیم)>(14)
۲- (وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُهَا عِبَادِی الصَّالِحُونَ؛ و در حقیقت، در زبور پس از تورات نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ی ما به ارث خواهند برد).(۱۵)
۳- ( وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ ؛ خد ا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، وعده داده است که حتماً آنان را در این سرزمین جانشین [خود] قرار دهد).(۱۶)
۴- ( هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ؛ او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین درست فرستاد تا آن را بر هرچه دین است پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند).(۱۷)
۵- ( وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ؛ و جن و انس را نیافریدم جز برای آن که مرا بپرستند).(۱۸)
در اینجا به جهت رعایت اختصار، تنها پیام های قرآنی را آوردیم وگرنه پیام های مهدوی گسترده تر از این است و شامل پیام های نبوی و مولوی نیز می شود. همچنین اصحاب پیامبر، مثل ابوبکر، عمر، عثمان، عبدالله بن عمر، ابو هریره، سمره بن جندب، سلمان، ابوذر و عمار، و همسران پیامبر همچون عایشه، حفصه و امِّ سلمه؛ و تابعین همچون عون بن ابی جحیفه، عبایه بن ربعی و قتاده و نیز پیام های نوّاب، وکیلان، علما، فرهنگیان، سیاست مداران و حتی پیام های آکادمیک؛ بلکه این پیام در میان دانشمندان اهل سنّت نیز شایع است که از مفسران امثال طبری، رازی، خازن، آلوسی، ابن کثیر، سیوطی و امثال آنها گرفته تا صاحبان صحاح همچون بخاری، مسلم، ابن ماجه، ابوداود، نسایی و احمد، و کتاب های حدیث بسان المستدرک علی الصحیحین، مجمع الزواید، مستند شافعی، سنن دارقطنی، سننن بیهقی، مستند ابو حنیفه و کنزالعمال.
در این زمینه لازم است هم پژوهش موردی به حسب زمان ها و شرایط متعدد و متفاوت انجام شود و هم پژوهش های فراگیر و مقایسه ای، همچنین باید درباره مشترکات در مسایل دراز مدت و مسائل منفرد به تحقیق پرداخت. و نیز لازم است علّت ها و نمونه ها و اهداف پیام از قبیل ایمن سازی، متحد کردن و فراخواندن در هر مرحله مورد بررسی قرار گیرد.
دیگر اینکه: این پیام باید هم از درون مورد پژوهش قرار گیرد و هم از بیرون با سایر پیام های دینی مقایسه شود و تأثیر دانش هایی همچون کلام، تفسیر و فقه بر آن با جدیت مورد مطالعه قرار گیرد.

پی نوشت ها :

۱- کافی: ۲۹۵/۸ باب الملاحم و الفتن ح ۴۵۲.
۲- غیبت نعمانی: ۱۱۵ باب ۵ ح۱۰.
۳- ابن المشهدی، المزار: ۱۳۵ باب ۵ ح۷.
۴- غیبت نعمانی: ۲۴۳ ح ۲۶.
۵- بقره: ۱۹۳.
۶- تاریخ نشان داده که حکومت های ستمگر وقتی مخالفان خود را به صورت پنهانی سر به نیست می کردند قتل آنها را به گردن اجنه می انداختند و داستان قتیل الجن از اینجا ناشی شده است. (مترجم)
۷- هود: ۴۹.
۸- در توضیح قیاس و استحسان باید گفت: فقهای شیعه به پیروی از پیشوایان معصوم خود برای دست یابی به احکام شرعی، به چهار دلیل تمسک می کنند: قرآن، سنّت، عقل، اجماع؛ که شرح آنها در کتاب های تفصیلیِ علمِ اصولِ فقه آمده است: اما در فقهِ طایفه ای از اهل سنّت که آنها را اصحاب ردی و قیاس می خوانند، علاوه بر این دلایل، به ادلّه دیگری نیز استدلال می شود؛ مانند قیاس و استحسان و سدّ ذرایع و … قیاس این است که برای به دست آوردن حکمِ یک موضوع -که هیچ یک از آن چهار دلیل برای آن وجود نداشته باشد- آن موضوع را با موضوع دیگری که شبیه به آن است مقایسه کنند و حکم آن موضوع را شرعاً برای این موضوع اثبات کنند. البته فقهای شیعه تمام انواع قیاس را باطل نمی دانند؛ بلکه نوعی از آن را -که به آن قیاسِ ظنّی مستنبَط العلّه گفته می شود- حجّتِ شرعی نمی دانند. رأی نیز همان استحسان است، در شرایطی که هیچ کدام از چهار دلیل بالا برای پیدا کردن حکم موجود نبود، از ذوقیات و خوش آمد و خوش نیامدِ اشخاص برای استخراج حکم شرعی استفاده کنند و این همه، به این ادعّا است که عقل می تواند مستقلاً ملاک حکم را در موضوعی که دارای حکم است درک کند و آن را بر موضوعی که حکم ندارد تطبیق دهد و اصلا در درک احکام و ملاکات آن، استقلال دارد و این معنای اجتهاد به رأی است. و در جای خود اثبات شده که چنین ادراکاتی، نه وظیفه عقل عملی است و نه وظیفه عقل نظری. البته طایفه ای از اهل سنّت نیز هستند که ادلّه شرعی را منحصر در سه دلیلِ قرآن، سنّت و اجماع دانسته و برای عقل در درک ملاکات احکام شرعی هیچ گونه دخالتی قائل نیستند و این گروه را اهل حدیث می نامند. ر.ک: محمد رضا مظفر، اصول الفقه ۱۱۸:۲ و استاد شهید مرتضی مطهری، مقدّمه ی کتاب عدل الهی. (مترجم)
۹- براهمه جمع برهمایی است که پیروان مکتبی در هند هستند، و از ویژگی های آنان این است که: نبوت پیامبران را انکار کرده و ذبح حیوانات را جایز نمی دانند و اعتقادات دیگر… ر.ک: شهرستانی، ملل و نحل ۴۰۷/۱. (مترجم)
۱۰- شاید وجه تشابه میان معتزله با براهمه این باشد که بی اعتبار کردن متون دینی در برابر عقل ظنّی ممکن است منجر به انکار نبوت پیامبران شود. (مترجم)
۱۱- غیبت نعمانی: ۱۴۴ باب ۱۰ ح۳.
۱۲- کافی: ۲۳/۱ کتاب العقل و الجهل ح۱۵.
۱۳- نهج البلاغه: ۲۱/۲ خطبه ی ۱۳۸.
۱۴- قصص: ۵.
۱۵- انبیا: ۱۰۵.
۱۶- نور: ۵۵.
۱۷- توبه: ۳۳.
۱۸- ذاریات: ۵۶.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.